ایام نوروز و دید و بازدیدها و ماجراهای این روزها
سلام سلام سلام بدون هیچ حرفی بریم ادامه مطلب: اینجا ما 2 فروردین رفته بودیم خونه دایی جون ابوالفضل(دایی محمد) و محمد در حال بازی با بَتمنه.محمدوعلیرضا،پسرِ دایی جون ابوالفضل خیییییییییییییلی همدیگه رو دوست دارن و اگه هررررررررررررررررر روز هم با هم باشن از هم سیر نمیشن...نمیدونید محمد اون شب چقققققققققققققققدر بهش خوش گذشته بود... به زبون محمد:دایی جون دستت درد نکنه...زن دایی جون دست شما هم درد نکنه بابت اووووووووووووووووووووون همه زحمتی که کشیدین، خیلی خییییییییییییییلی دوستتون دارم. ...