نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

آب بازی محمد

  وااااااااااای آب بازی ،آخجون بریم آبتنی ،مامانی بریم آبتنی ،برام پلنگ و شیر و فیل و ببر بیار مامانی(اینا اسباب بازیاشن)،لگن هم بزار مامانی ،بدو بدو زودتر. اینا حرفاییه که محمد موقع رفتن به حمام به من میگه،منم دستورات ایشون رو مو به مو اطاعت میکنم و این شیطون بلا رو به حمام میبرم،اول میشورمش بعد با خیال راحت توی لگنش میشینه و بازی میکنه اگه کاری به کارش نداشته باشم زمان زیادی توی حمام می مونه و بازی میکنه ولی من اونو با ترفندی بعد از کلی بازی از تو حمام میارمش بیرون. آب بازی و آبتنی رو همه بچه ها دوست دارن،محمد هم عاشق آب بازیه،خوبیش در اینه که من این ملوسک رو برای این...
22 دی 1390

شب خاطره انگیز

محمد جون خیلی مهمونی رو دوست داره،از اینکه با بچه ها باشه و باهاشون بازی کنه لذت میبره.   دیروز مهدی جون به من گفت که مامان میشه بریم خونه خان دایی جون پیش عارف و عرفان؟(پسر دایی هاش) تا نی نی ناز این حرف رو شنید مدام می گفت که مامانی بییم خونه دایی جون(بریم خونه دایی جون)،؛من هم به زن دایی نساء زنگ زدم و بهش گفتم که ما میاییم خونه شون،تا موقع رفتن بشه محمدم بی قراری میکرد و با لا خره ما به خونه دایی جون رمضان رفتیم و نی نی ناز بلافاصله با دونه دونه اسباب بازی های عارف جون بازی میکرد. تازه خونه خان دایی،ماهان(پسر داییش)همراه با دایی جون موسی و باران کوچولو و زن دایی کبری هم اومده بودن. محمد فقط ...
19 دی 1390

محمد و پارسا

دیشب نی نی ناز مهمانای ویژه داشت که خیلی هم دوسشون داره،یکی از اونا پارسا یدونه بود(پسر عموی نازنینش). دیشب وقتی که پارسا جون اومد خونمون انگار که دنیا رو به محمدم دادن اونقدر پارسا رو دوست داره که حد نداره،حسابی با هم بازی کردن و خوش گذروندن، محمدم اسباب بازیهاشو برای بازی با پارساجون پخش اتاق پذیرایی کرد و کلی با هم خوش بودن،من و مام پارسا از صحنه های بازیشون عکس گرفتیم،اونقدر غرق بازی بودن که اصلا متوجه عکس گرفتن ما نشدن. قبل از شام داداش مهدی کامپیوتر رو روشن کرد و می خواست با محمد رضا(پسر عموش)بازی کنه که نی نی ناز بدو بدو اومد طرف کامپیوتر و گفت که من می خوام...
17 دی 1390

دیدن سیدی های کارتون

سلام دوستان عزیز،حال و احوالتون چطوره،خوش خوشونتون هست انشاالله که همینطور باشه، چند روزی بود که ما نبودیم،به خاطر بیماری محمد جون بود ولی دوباره برگشتیم. محمد بعد از چند روز بیماری و کسالت دوباره حالش خوب شده و عزیز دلم سر حال و قبراق به بازیهاش ادامه میده،البته محمد جون زمانی که مریض بود خیلی راحت به خیلی از خواسته هاش رسید شیطون بلا یکمی لوس شده ولی اشکالی نداره خدارو شکر که دلبندم خوب خوب شد و به زندگیش ادامه میده. محمد جونم خیلی به کارتونهای تلویزیون علاقه داره و یک کارتون رو بالای 10 بار و شاید هم بیشتر می بینه و اصلا هم براش تکراری نمی شه و خودش رو جای شخصیتهای اول کارتون می ذاره ...
14 دی 1390

سرماخوردگی محمد

توی این فصل سرما بیماری فراوونه،طفلکی بچه ها بیشتر از ما بزرگترهادر معرض بیماری قرار دارن،نی نی نازم از این قضیه مستثناء نبوده و عزیزکم سرمای بدی خورده بود،عزیزم به مدت 3 روز با تب(40 درجه) دست و پنجه نرم کرد و بالاخره با رفتن به دکتر و خوردن دارو،غول بی شاخ و دم سرماخوردگی رو از وجود نازنینش بیرون کرد و الان داره دوره نقاهتشو می گذرونه. عزیزم،الهی که من فدات بشم،از خدا می خوام که دیگه این غول بی شاخ و دم به سراغت نیادو دیگه تو رو آزار نرسونه. انشاالله و به امید خدا            زمان بیدار شدن از خواب با تب 40 درجه ...
9 دی 1390

داداش مهدی جون

 آقا محمد گل گلاب یه داداشی داره گل تر از خودش به اسم مهدی جون.مهدی جونم خیلی پسر خوبیه،وقتی مهدی جونم 13 سال پیش به دنیا اومد خیلی کوچیک و ریزه میزه بود،چون طفلک پسرم 7 ماه ونیمه دنیا اومد.به قدری ریز بود که همه می ترسیدن بغلش کنن ولی من بغلش می کردم،نوازشش می کردم چون مهدی جونم تمام دنیای من بود هنوزم هست.         الهی که من قربونت برم پسرم.  پسرم کاراته بازه،کمربند قهوه ای داره،جدیداهم توی مسابقات کاراته مدرسه شون مقام قهرمانی رو آورد.چند تا حکم قهرمانی و مدال تومسابقات کاراته هم گرفته،الهی که من فدای عزیز دلم بشم. &...
5 دی 1390

تبلیغات برای محمد

گل پسرم،من خیلی دلش می خواست که تو،توی جشنواره شرکت کنی پس اسمتو توی جشنواره نی نی وبلاگ نوشتم و خیلی خوشحالم که تونستم این کار رو برات انجام بدم عزیزم.                                     الهی من قربونت برم مامانی دوستان عزیزی که به وب پسرم محمد سر میزنید کد 171 رو از یاد نبرید و لطفا به این کد رای بدید تا دل کوچیک این عزیز دردونه مامان رو شاد کنید. از همتون ممنونم میوه های باغ زندگی   کد 171 رو فراموش نکنید ...
2 دی 1390

شب یلدا

باور به نور و روشنایی است،که شام تیره،از دل شب یلدا جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد. یلدا مجالی است برای تکرار هر آنچه روزگاری،سر مشق خوبی هایمان بوده اند و امروز بر روی طاقچه عادت هایمان غبار می گیرند. بلند ترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند.  امشب،میوه سر بسته حرفهایمان را روبروی هم می گذاریم تا طعم شیرین دوستی را به کام زمستانی روزگار بچشانیم...  یلدا،تو که می آیی،بزرگتر های شاید فراموش شده،دوباره به جوانتر های مهمان،به گرمی لبخند میزنند.   یلدا،تو را دوست دارم،به اندازه همه ستاره ها...
2 دی 1390

کتاب خوندن

عزیز دلم خیلی کتاب خوندن رو دوست داره جوری که قفسه کتابش رو خالی می کنه وبه مامانی میگه که همه رو بخون و شما فکرشو بکنید چه بلایی سر مامانی میاد بعد از خوندن همه ی این کتابا. به هر مهمونیی هم که میره مامانی همراه خودش یه جین کتاب میاره و باید همه رو یک نفس بخونه.شیرینی این موضوع در اینه که نی نی ناز اکثرکتاباش رو از حفظه گاهی اوقات مامانی برای نی نی ناز می خونه گاهی اوقاتم نی نی ناز برای مامانی.کتابایی که نی نی ناز از حفظه( مملی و شهر میوه.نی نی کوچولوها. کدو قلقله زن. مملی وگرگ ناقلا...) وقتی که عزیز مامان کتاب رو از حفظ می خونه مامانی لذت میبره و خستگی هاش از بین میره.   عشق مامان دست از سر کتابای دوران بچگی داداشیش ...
27 آذر 1390