نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

آخجون بازم مهمان

1390/10/28 11:43
نویسنده : مامان محمد
1,738 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان،چطورین،بازم مهمان اومده خونمون،آخجونمی جون،خوش اومدین به خونمون،امشبم بهمون خوش میگذره،بیاین،زودی بیاین بازی،بدویین،بدویین دیگه.

بازم محمدم مهمان دار شده،اونم چه مهمانایی،دیشب دوستای محمد با خانواده شون اومدن خونه ما،از زمانی که نی نی ناز فهمید که مهمان داره خیلی خوشحال شد،اونقدر بی تابی میکرد که نگین و نپرسین،منم برای اینکه سرش گرم بشه اونو با کامپیوتر سرگرمش کردم تا مهماناش سر رسیدن.

محمد از زمانی که مهماناش رسیدن شروع کردن به بازی و شیطنت،تا تونستن بازی کردن تا موقع شام،خوب منم اگه بودم با این همه بازی،گرسنه ام میشد برای همین تا سفره گذاشته شد بدو بدو اومدن سر سفره و شروع به خوردن کردن.

نوووووووووش جونتووووووووون ملوسکا.

آخجون شام  شکلکهای جالب آرویــــــــن

محمد و امین

محمد و عرشیا

شما هم بچه ها؟ شکلکهای جالب آرویــــــــن

بعد از خوردن شام و قلمبه شدن شکمها،این همه انرژی ذخیره شده باید تخلیه میشد دیگه،برای همین این وروجکا با آجرای اسباب بازی شروع کردن به بازی،حالا نگو کی بگو،تا تونستن برج ساختن،قطار ساختن،جالبه که اصلا خسته نمیشدن،یه چیز میساختن و خرابش میکردن و دوباره شروع به ساخت چیز دیگه میشدن.

الهی من قربونتون برم شیطونکا.

آفرین بچه ها 

محمدم دید که خونه سازی باباش تموم نمیشه،خسته شده،می خواد خودش تموم کنه،دست به کار شد.

ای ول وروجکا 

از راست:عرشیا،امین،محمد

مهندسای آینده

نترسین،اینجا زلزله اومده،همون زلزله چند روز پیش تو ساری،فقط اینجا رو خراب کرده.

ای خدا چیکار کنم؟

بعد از خوردن شام و چای و میوه،مامانا و باباها برای رفتن به خونه آماده شدن ولی چون من داشتم با بچه ها بازی مهره چین میکردم بچه ها رضایت به رفتن نمیدادن،اونقدر مامانا و باباها منتظر شدن تا بچه ها بازیشون تموم شد،تازه آخر کار هم با نارضایتی به خونشون رفتن.

 

چه شبی بود،برای بچه ها،یه شب رویایی بود،چون تا تونستن بازی کردن و لحظات شادی رو گذروندن،ایشاللللللللله همیشه لحظات شما پر از شادی و نشاط باشه.

الهی آمین

         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان زهره
28 دی 90 9:48
آفذین به گل پسر که هم شامش را خورد و هم با دیگران بازی کرد آفرین به گل پسر که با بچه ها دعوانکرد آشتی آشتی بود.
مام پارسا
28 دی 90 13:45
سلام محمد جونم.همیشه به بازی و شیطنت عزیزم.آفرین که انقدر پسر خوبی هستی.مامان محمد جون در مورد آش خواهش می کنم.نوش جونتون عزیزم.
مامان حنا
28 دی 90 15:11
سلام گلم
همیشه به مهمونی و شادی و شیطنت
خانومی منم خیلی شما و محمد عزیزم رو دوست دارم خیلییییییییییییییییییییییییی
راستی غذا چی درست کردی معلومه خانوم کدبانویی هستی مارو هم دعوت نمی کنی
بخورین نوش جونتون باشه خوش به حالت محمد جون دوستایی داری که باهاشون بازی کنی همیشه تنت سالمو و لبت همینجوری خندون باشه




سلام خانومی،متشکرم،شما لطف دارین،منم شما و حنا جونو خیییییییییلی دوست دارم،من آبگوشت و ماکارونی درست کردم البته با ترشی و سالاد فصل.ممنون،به کدبانویی مثل شما که نمیرسم،ایشاللللللله حناجونم همیشه سلامت وتندرست باشه،الهی آمین.
مامان زهره
1 بهمن 90 8:58
سلام. روز برفی اتان بخیر.
جالب بود توی پست آیت الکرسی را گذاشتی.



سلام گلم،روز برفی شما هم به خیر و شادی،واقعا جالب بود؟مرسی از نظر خوبتون.
مامان آدرین
2 بهمن 90 1:45
ایشالله که همیشه همین جوری سالم وسرحال وشاد باشید
مامان حنا
3 بهمن 90 4:06
سلام مامان محمد جون
حالتون خوبه محمد عزیزم خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خواستم حالی ازتون بپرسم آخ آپم نمی کنید
خیلی دوستتون دارم می بوسمتون


سلام عزیز دلم،وااااااای چقدر دلم براتون تنگ شده،محمدم خوبه،دست بوس شماست،ممنون از احوال پرسیتون،منم خیلی دوستون دارم عزیزم.
مامان زهره
3 بهمن 90 8:58
سلامی گرم در این روز سرد
مامانی درسا
3 بهمن 90 12:02
من وقتی خوشحالی بچه ای رو میبینم از ته ته قلبم خدا رو شکر میکنم . انشاالله محمدت همیشه شاد باشه وسالم . دوستتون دارم .



سلام عزیزم،ممنونم از شما،انشالله همه بچه ها شاد و سالم باشن،منم دوستتون دارم قد هفت آسمون خدا،ایشاللللللله همیشه سرزنده و شاد باشین.
مامان بیتا
11 بهمن 90 13:14
سلام اقا محمد گل دوست نداری بیایی تو وبلاگ دخملم؟ میدونم که دوست داری .........پس بدو بیا