محمد به آرایشگاه میره
امروز بالاخره تونستم بابا اسد(بابای محمد)رو راضی کنم که محمد رو ببریم به آرایشگاه تا بلکه سر نی نی ناز رو یکمی بگی نگی سبک کنیم و از اینی که هست خوشکل ترش کنیم،محمد چون خیلی وقت بود که آرایشگاه نرفته بود موهاش بلند شده بود و خودش از دست این موهای بلندش خسته شده بود و میگفت که:مامانی بریم پیش بابابزرگ پارسا(پارسا یدونه)موهامو کوتاه کنه؟می خوام خوشکل بشم،منم بهش میگفتم چچچچچچچچشم عزیزم،فقط باید صبر کنی تا بابایی کارش کمتر بشه تا بتونه تو رو ببره آرایشگاه و این طلسم بالاخره شکسته شد و امروز رفت به آرایشگاه.
وقتی که وارد آرایشگاه شد به بابابزرگ پارسا دست داد و سلامی کرد و روی صندلی آرایشگاه جلوس فرمود،محمد تا چند ماه پیش تا اسم بابابزرگ پارسا رو میشنید یا ایشونو میدیدبا گریه و داد و فریاد کیلومترها فاصله میگرفت و میگفت که من پیش بابابزرگ پارسا نمیرم،ولی الان دیگه گریه نمیکنه و وقتی که وارد آرایشگاه میشه خودش روی صندلی میشینه تا بابابزرگ پارسا موهاشو کوتاه کنه امروز هم بعد از چاق سلامتی رفت و روی صندلی نشست و منتظر شد تا موهاش کوتاه بشه و بابابزرگ پارسا شروع کرد به کوتاه کردن موی نی نی ناز من تا اونو خوشکلش کنه،منم از چند زاویه در حین کوتاهی ازش عکس گرفتم چه عکسایی بیا و ببین. الهی یه داماد خوشکله بشی عسیییییسم.
اینجا محمد به خاطر اینکه این دستگاه قلقلکش میداد یکمی اذیت شد و مدام سرش رو حرکت میداد.
اینجا هم محمد به خاطر اینکه مو روی صورتش ریخته میشد چشاشو بست تا مو داخل چشاش نره،قربونت برم مامان که اینقدر زرنگی عزیزم.
اینجا هم دیگه کارش تموم شده بود و من دلم نیومد از این خنده های همچین دلچسبش عکسی نگیرم،هیچ میدونستی که خنده هات خییییییلی قشنگه؟
اینجا هم دیگه موقع رفتن شده بود و با هر کلکی که بود ازش عکس گرفتم،چون وقتی که دید من دارم ازش عکس میگیرم یه اداهایی از خودش در می آورد و اجازه نمیداد که من ازش عکس بگیرم ولی عزیزم دیدی که من از تو زرنگترم،بالاخره تونستم.
بابابزرگ پارسا دستت درد نکنه،دوست داریم خیلی زیاد،الهی که خوشت بیاد.
رو یه برگ گلابی،با یه مداد آبی،هزار دفعه نوشتم،دوستون دارم حسابی.