نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

محمد به سنگده میره

1391/2/13 1:01
نویسنده : مامان محمد
2,078 بازدید
اشتراک گذاری

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

سلاااااااااااام        سلام به دوستای گلم     سلام به گلهای بهشت

دوستای عزیز میخوام داستان سنگده رفتن محمد رو براتون تعریف کنم.

پس خوب گوش کنین:

سه شنبه هفته پیش چون تعطیلات داشتیم تصمیم گرفتیم که بریم به سنگده،یه جای خوش آب و هوا،یه جای سر سبز و قشنگ،جایی که واقعا دیدنی و بکره،برای همین غروب 3شنبه حرکت کردیم،محمدم چون مشکل بیماری حرکت(ماشین گرفتگی)داره،توی راه خیلی اذیت شد مدام حالش بد میشد و پشت هم نق میزد منم برای اینکه محمد رو از این حال و هوا در بیارم گاو و گوسفندایی که توی راه بودن رو بهش نشون میدادم تا سرگرم بشه،محمدم اونقده از دیدن گاو و گوسفندا به وجد اومد که مشکلشو از یاد برد و اتفاقا خیلی هم بهش خوش گذشت،منم چون عاشق طبیعت و سرسبزی و خصوصا کوههای سبز و بلندم که دلم نیومد از این طبیعت عکسی نگیرم برای همین تا تونستم از این مناظر عکسای قشنگی گرفتم و خیییلی هم لذت بردم.

چقدر زیباست

خلاصه با هر دردسری که بود رسیدیم به سنگده،خونه عموجون شعیب(عموی محمد) و اون شب رو همونجا موندیم و فردای اون روز یعنی 4شنبه ناهار خونه عموجون مجتبی(عموی محمد و بابای پارسا یدونه)دعوت بودیم و چون هوا خیلی خوب بود محمد با پارسا جون توی حیاط کلی بازی کردن و منم با دختر عموهای محمد رفتیم تا یه دوری تو این ییلاق زیبا بزنیم و خییییلی هم بهمون خوش گذشت،جای همتون خالی.

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

بعد از گشت و گذار برگشتیم به خونه عمو مجتبی و من با صحنه خیلی جالبی روبرو شدم و اون این بود که محمد تمام لباساشو خاکی کرد چون کلا  دستشو زیر خاک برد و تا تونست خاکبازی کرد منم تا تونستم حرص خوردم،البته بچه ها هیچ گناهی ندارن،بچه ان دیگه باید صبوری کرد منم دیدم که محمد به من توجهی نمی کنه تنها کاری که کردم از این صحنه ها عکس گرفتم که دیدنشون خالی از لطف نیست،بعد از خاک بازی محمد من برای گرفتن عکس از محمد و طبیعت اونجا این وروجک رو بردم هم برای گردش و هم برای گرفتن عکسها،اتفاقا توی راه محمد چند تا بوقلمون دید که خیلی خوشش اومد ولی یه چیز دیگه اینکه محمد از این بوقلمونا می ترسید و باهاشون با فاصله خیلی زیاد بازی میکرد،بعد از بازی با بوقلمونا و گرفتن عکسا دوباره به خونه پارسا جون برگشتیم و ناهار خوردیم بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت آماده رفتن شدیم و هممون به خونه هامون برگشتیم.

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

 

تو رو خدا ببینین چه خاکبازی میکنه،ای نامرد روزگار ببین چه بلایی سر خودتو لباسات آوردی. 

ای وروجک چیکار میکنی؟کد آویز - وبلاگ - زیباسازی- تصاویر متحرک

اینجا محمد از بوقلمونا ترسید و با کیلومترها فاصله داره نگاشون میکنه.

بوقامونا رو،ترسیدی مامان؟کد آویز - وبلاگ - زیباسازی- تصاویر متحرک

این بود از داستان سنگده رفتن محمد

الهی من دورت بگردم مامان که اینقده عاشق بازی و سرگرمی هستی.

برای دیدن بقیه عکسای این وروجک لطفا برید به ادامه مطلب:

 

ملوسکم

چقدر خوشکل شدی مامان؟

ای شیطون بلا

خاکبازی مامان؟

خاکبازی مامان؟

به چی اشاره میکنی عزیزم؟

نامردای روزگار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مام پارسا
13 اردیبهشت 91 18:08
خوشحالم که سنگده بهتون خوش گذشته.
بازم بیاید اونجا و ما رو خوشحال کنید


ممنون از زحماتت عزیزم،حتما دوباره میایم و مزاحمتون میشیم،بازم مرسی از شما.