مهد کودک رفتن محمد
سلام سلام سلام
سلام عزیزای دل،دوستای گل و نازنینم خوبید؟امیدوارم که همیشه سالم و سلامت باشید.
دوستای مهربونم،محمدم،نفسم،عشقم،قلبم،پا به سنی گذاشته که دیگه باید شروع به آموختن کنه و باسواد بشه،منم از این قضیه خیلی خوشحالم،چون پسر نازنینم دیگه بزرگ شده و برای خودش مردی شده.
خدایا کمکش کن تا بتونه توی این مرحله از زندگیش موفق بشه، تاهم خودش و هم ما رو روسفید کنه.
الهی آمین
حالا گوش کنین به ماجرای مهد کودک رفتن محمد:
یه روز من و بابای محمد تصمیم گرفتیم که محمدو به مهد بفرستیم و منم به مهد مورد نظر زنگ زدم و با اونا در مورد محمد صحبت کردم و تصمیم بر این شد که محمد به مهد بره،البته مسئول مهد گفت که: محمد باید از مهر امسال به پیش دبستانی بره منم برای اینکه محمد چون خییییییلی به من وابسته هست و میخوام که این وابستگی کمتر بشه زودتر از موعد به مهد فرستادم.
اولین روزی که محمدو به مهد بردم اصصصصصلا و به هیچ وجه راضی نشد که با مربیش به داخل مهد بره و بالاخره با هر کلکی که بود با مربیش رفت به اتاق تا اینکه ظهر من به دنبالش رفتم و اولین روزش به خوبی گذشت تا رسید به دومین روز،ای خدا چه روز پر استرسی بود،محمد تو این روز همچین به من چسبیده بود و گریه میکرد که دل سنگم به درد اومد چه برسه به من،با گریه بنفش و به زور،مربیش بردتش به اتاق و من تو راه برگشت به خاطر این صحنه دلم خیییییییییلی گرفته بود و با بغض زیاد به خونه رفتم تا اینکه ظهر دوباره به دنبال محمد رفتم،روز سوم بابای محمد،این پسر طلا رو به مهد برد و از قرار معلوم اصلا مشکلی پیش نیومد،خدا رو شکر،تا رسید به امروز ،یعنی 3شنبه،امروز که محمدو به مهد بردم،باز هم این وروجک شروع کرد به گریه کردن،البته گریه اش قابل تحمل بود،منم در طول این 4 روز برای نی نی نازم چند تا کادو خریدم تا تشویقی بشه براش که دوباره به مهد بره و از مهد خوشش بیاد که امیدوارم دیگه خوشش اومده باشه،البته این مهد همون مهدیه که مهدی جون رفته بود و من چون از این مهد راضی بودم محمدم رو به این مهد فرستادم.
اینجا محمد خیییییییییلی از خرگوشا خوشش اومده بود و اصصصصصلا توی کلاسش نمیرفت.
مهد رفتن محمد برای خودش ماجراییه.
من از خدا می خوام که تو این راه کمکم کنه تا بتونم به عزیزکم،تو این مرحله از زندگیش همراهش باشم تا مثل داداش مهدی جونش موفق بشه.
خدایا کمکم کن چون به کمکت وااااااقعا نیاز دارم.
خدایا،رو یه برگ گلابی
با یه مداد آبی
هزار دفعه نوشتم
دوست دارم حسابی.