محمد در تولد مامانی
محمد،عزیزم،بازم به یه تولد دیگه دعوت شدی،اونم تولللللللللللد مامانیییییییییییییییی،بازم میتونی شمعها رو فوت کنی و کیک تولد بخوری،تا میتونی بخند و بازی کن عزیز دلم.
روز ١٤ تیر ماه روز تولد منه و ما امسال یه تولد ساده همراه با عموها و عمه های محمد گرفتیم که این جشن بهانه ای بشه برای با هم بودن و با هم خندیدن.
روز چهارشنبه آجی محدثه(دختر عموی محمد)به من زنگ زد و گفت که میخوان شام بیان خونه ما،منم با ذوق و شوق شروع کردم به آماده کردن شام،وقتی که به محمد گفتم که امروز تولد منه و شام مهمان داریم خیییییییییییییلی خوشحال شد و گفت که مامانی کیک تولدم میگیری؟منم گفتم آره عزیزم.
خلاصه بعد از آماده کردن شام مهمانای ما یکی یکی اومدن به خونمون و محمد شروع کرد به بازی و شیطنت،محمد و آرشام(پسر دختر عمه محمد)با بادکنکایی که مهدی برای تولد خریده بود بازی کردن تا موقع شام شد،بعد از خوردن شام و کارهای بعد از شام شروع کردیم به گرفتن تولد.
وقتی که شمع رو روی کیک گذاشتیم محمد بدون معططططططططططططططلی شمع بینوا رو خاموش کرد و منم دوباره شمع رو روشن کردم تا بچه ها شمع رو خاموش کنن چون بچه ها شمع فوت کردن رو دوست دارن،نمیدونید که این شمع چنننننننننننند بار روشن شد،بعد از اتمام کارمون شروع کردیم به خوووووووووووردن کیک و چای و میوه،جای همتون خالی خیییییییییلی کیکش خوشمزززززه بود از تعریف کردن مهمونا فهمیدم،البته همسر عزیزم همییییییشه کیک و شیرینی رو تازه تازه میگیره برای همین خوشمزه هست.
عزیزم دستت درد نکنه برای این همه زحمتت که برای من کشیدی،خیلی دوستت دارم برای تمام زحماتت و برای بودنت درکنار من،من از اینکه با تو و در کنار تو یک زندگیه بسیار خوب و شیرینی دارم خییییییلی خوشحالم و خدا رو شاکرم به خاطر این همه محبتی که به من داشته و داره،عزیزای دلم خییییییلی دوستتون دارم و عاششششششششقتونم.
بعد از خوردن کیک و میوه مهمونای ما یکی یکی به خونه هاشون رفتن و من موندم با یک شب بسسسسسسسسسسیار خوب و به یاد موندنی.
این بود از ماجرای شب تولد من و شیطنتای محمد.
برای دیدن عکسای تولد هر چه زودتر به ادامه مطلب:
اینجا محمد داره برای درست کردن سالاد الویه به من کمک میکنه،الهی دورت بگردم که اینقدر مهربونی.
اینجا محمد لباس کاراته داداشش رو پوشیده و بعد از کلی بازی،مشغول بازی با گوشی موبایل شد.
از راست به چپ:امیررضا(پسر عمه محمد)،داداشی،محمد،محمدرضا(پسر عموی محمد)
محمدرضا خییییلی از فشفشه میترسه و با احتیاط کامل فشفشه رو تو دستش گرفته بود ولی بازم میترسید.