محمد و امیر عباس
سلام دوستای گلم،سلام مهربونا،شنبه همین هفته محمد یه مهمون خییییییییلی دوست داشتنی داشت که برامون بسیار عزیزه،اون کسی نبود جزززززززززززز امیر عباس که خواهرزاده عزیز منه.
الهی خاله فدات بشه که اینقدر شیرینی
طبق معمول صبح شنبه من محمد رو به مهد بردم و برگشتم خونه تا ناهاری برای عزیزای دلم آماده کنم که خواهر عزیزم معصومه جان زنگ زد و اعلام کرد که میخواد با گل پسریش ناهار بیان خونه ما،منم چون خییییییییییییلی دلم براشون تنگیده بود با شوق و ذوق زیاد منتظر اومدنشون شدم،چون عزیز خاله با مامان و باباش رفته بود مشهد و من یه چند روزی بود که ندیدمشون.
وقتی که معصومه جان اومد و امیر عباس رو به من داد دیگه نتونستم تحمل کنم و تا تونستم این جیییییییییییییییگر خاله رو بوسه بارونش کردم،بیچاره بچه با تعججججججب به من نگاه میکرد حتما پیش خودش میگفت که:واه چرا خاله اینقدر جو گیر شده.
خلاصه تا اینکه ظهر شد و مهدی جونم باید دنبال محمد میرفت وقتی که مهدی و محمد به خونه اومدن،محمد اولین کاری که کرد بدو بدو اومد پیشمو گفت که مامانی من اومدم و یه ماچ گنده مهمونم کرد،البته این کار همیشگیشه ولی چون اون روز من به استقبالشون نرفتم محمد خودش پیش قدم شد و خودشو انداخت بغلمو....
اون روز محمد و امیر عباس کلللللللللللللللی با هم بازی کردن و بعد از خوردن ناهار محمد رو خوابش کردم تا بلکه یکمی استراحت کنه چون صبح زود بیدار میشه و به مهد میره و خیلی خسته میشه.
وقتی که محمد از خواب نازش بیدار شد و امیر عباس رو ندید گفت که مامانی امیر عباس کجاست؟منم گفتم که رفت خونشون،چون دیگه باید میرفت،باباش منتظرش بود.
امیر عباس خاله،الهی من دورت بگردم عزززززززززززززیزم،خیلی دوستت دارم،بازم بیا خونمون چون دلم زود به زود برات تنگ میشه،انشاالله همیشه شاد و سرحال و سلامت باشی خاله جووووووووووووووووووونم.
این بود از ماجرای محمد و امیر عباس.
حالا برای دیدن عکسای گل پسریا لطططططططططططططفا ادامه مطلب:
اینجا امیر عباس تازه اومده بود خونمون
الهی من فدات بشم خاله جونی،نوش جونت،خودت بخور عزیزم
اینجا محمد تازه از مهد اومده بود
اینجا محمد داره امیر عباسو می بوسه،قربون هر دوتون برممممممم من