تولد محمد عزیزم
سلااااااااااااااااااااااااام،سلااااااااااااااااااااااام،سلام به دوستای نازنینم
وااااااااااااااااااااااای خدای من چقدر خوب،من دوباره برگشتم.
راه رو اشتباه نیومده باشم؟
نه درست اومدم،آره درست اومدم،خدای من چقققققققققققققققققققققدر خوشحالم به خاطر این لطفی که به من کردی.
نمیدونم که بده یا خوبه این وابستگی به خونه دل پسرم و به شما دوستای گلم،هر چی که هست خیییییییییییییییلی لذذذذذذت بخشه وقتی که اینجا هستم.
پسرم،محمدم خیلی دوستت دارم،دوستای گلم شما رو هم خیلی دوست دارم به خاطر حضورتون تو وبلاگ پسرم و نظرای قشنگ و دلنشینتون.
اول از همه یه تشکر وییییییییییییییییییییژه کنم از محدثه عزیزم به خاطر این لطفی که در حق من کرده،محدثه جونم خیلی خیلی ممنونم به خاطر این کار با ارزشت و بی نهااااااااااااااااایت دوستت دارم،هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت این کارتو فراموش نمیکنم و تو دفتر خاطرات قلبم ثبتش کردم.
دوم از همه اینکه بالاخره دستگاه مودممون درست شده و من تونستم بیام و خبر مهمی رو به شما بدم و اون خبر،توللللللللللللللللللللللد عشقم،قلبم،نفسم،وجودم،محمد عزیزمه که یه سال به سالهای عمرش اضافه شد و دیگه داره برای خودش مردی میشه،من بزرگ شدنشو میبینم و لذت میبرم و پیر شدنمو حس میکنم و باز هم لذت میبرم و خدای بزرگ رو شکر میکنم که به من افتخار مادر شدن رو داده تا بتونم تمام حس مادرانه رو در اختیار عزیزای دلم بزارم.
خدایااااااااااااااااااااااااا شکککککککککککککککرت
حالا بریم سراغ اصل مطلب:
روز5 شنبه هفته پیش که مصادف بود با 12 مرداد،روز تولد گل پسرم،محمد عزیزم بود،برای همین ما همون شب برای افطار مهمون داشتیم و اونا کسانی نبودن جزززززززز،دایی های محمد و دوستای خانوادگیمون با بچه هاشون،من از صبح 5 شنبه شروع کردم به آماده کردن افطار وووووووووو چیدن تدارکات تولد.
محمد وقتی که فهمید تولدشه و قراره مهمون بیاد از همون صبح که بیدار شد و آماده رفتن به مهد شد به من و بابایی گفت که: برام تولد میخرین؟ یعنی کیک تولد میخرین؟ما هم که از حرفش خندمون گرفت بهش قول دادیم که براش تولد بخریم،خلاصه،من همچنان مشغول آماده کردن افطار بودم و مهدی جونم مشغول خرید کادو از بازار بود،وای چه روزی بود،هم پر استرس برای داشتن مهمون و هم پر احساس برای روز تولد محمد.
الهی من دورت بگردم مامان،الهی 120 ساله شی،الهی همیشه خنده رو لبت باشه و همه سال تولد بگیری و شمع ها رو فوووووووووت کنی.
دیگه کم کم دم افطار مهمونای عزیزمون اومدن و بعد از یه چاق سلامتی گرم،نشستن دور سفره افطار و منتظر اذان شدن،در این بین محمد با صدای بلند گفت که مامانی پس کی تولدو برام میارین (منظور همون کیک تولد بود)بعد ازگفتن این حرف بمب خنده تو خونه ما منفجر شد و همه با خنده روزه شون رو باز کردن،بعد از اذان و خوردن افطار و دعا برای همه عزیزان و جمع کردن سفره افطار،شروع کردیم بههههههههههههه:
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
بیا شمعهارو فوت کن تا صد سال زنده باشی
بلههههههههههههههه،حالا اصل ماجرا شروع شد،با آوردن کیک و شمع روش بچه ها کنار محمد نشستن و به محمد تو فوت کردن شمع کمک کردن،هی این شمع روشن شد و هی فوت شد،هی روشن شد و هی فوت شد،فشفشه ها هم روشن شد،همه برای محمد دست زدن و شعر تولد رو براش خوندن،واااااااااای چه ذوقی میکرد این جیییییییییییییگر مامان،الهی من فدای ذوق کردنت بشم ممممممممممن،خلاااااااااااااااااااااصه،بعد از فوت کردن شمع اگه گفتین نوبت چی بود؟خوب معلومه دیگه،نوبت باز کردن کادوها بود،محمد دونه دونه کادوها رو باز میکرد و هییییییییییییییییییییییی ذوق میکرد،ما بزرگترا از گرفتن کادو و باز کردنش ذوق میکنیم این که دیگه بچه بود،بعد از باز کردن کادو و عکس و فیلم گرفتن،نوبت خوردن کیک شد،جای همتون خالی چه کیکی بود،بابااسد(بابای محمد) کیک تازه و خوشمززززززززززززه ای سفارش داد که واااااااااااااااقعا بی نظیر بود.
عزیزم دستت درد نکنه از بابت کیک تازه و صد البته از بابت زحمتهایی که برای من و پسرامون میکشی،خیییییییییییلی دوستت داریم و عاششششششششششششقونه می پرستیمت.
بعد از خوردن کیک و چای و میوه مهمونای عزیزمون به خونه هاشون رفتن و من موندم با کلللللللللللللی کار که همشون رو برای فردا گذاشتم.
محدثه جونم،باز هم به خاطر محبتی که به من کردی صمیمانه تشکر میکنم و فقط میتونم بگم که: خیییییییییییییلی دوستت دارم.
خدایا شکرت به خاطر همه خوبیها و مهربونیهات،به خاطر اینکه به من فرصت بودن دادی تا بتونم تولد 4 سالگی محمد رو ببینم و بتونم لحظه های خوشی رو با کمک همسر مهربونم برای عزیزای دلم رقم بزنم.
خدایا،سجده شکر به جا میارم به خاطر بودنت تو زندگیمون،به خاطر مهر و محبتی که تو دل همه ما گذاشتی تا بتونیم یه همچین شبی رو در کنار هم و با هم شاد شاد باشیم.
خدایا،عزیزای دلم رو به خودت می سپرم چون تو این دنیا امانت دار بهتر از تو ندارم،ازت تقاضا دارم که حافظشون باشی و براشون خدایی کنی.
خدایا هزاران بار شکرت
ادامه مطلب و عکسای تولد این وروجک رو از دست ندیناااااااااااااا:
آش شب تولد،چه آشی شده بود،جای همتون خالی.
الهی مامان فدای تو بشه،اینقدر به آینده فکر نکن،ما هستیم عزیزم.
ای جاااااااااااانم،قربون پسر ژیمناستیک کارم بشمممممممم من.
دایی موسی و محمد،الهی همیشه خنده رو لبای هر دوتون باشه عزیزای دلم.
کیک تولد 4 سالگی محمد
از راست:یکتا،عرشیا،محمد
البته اینجا دیگه ماهان هم بهشون اضافه شد.
باران کوچولو خواهر ماهان جون(پسر دایی و دختر داییهای محمد) هم به جمعشون پیوست.
حالادیگه وقت چیه ه ه ه ه ه؟وقت برش زدن کیکه دیگه ه ه ه ه ه ه.
اینجا دیگه تولد تموم شد و بچه ها مشغول بازی با کادوهای تولد هستن.
اینجا هم فردای تولده و اینها هم کادوهای تولده
ای جاااااااااااااااااانم،مامان جون فکر نمیکنی که با این حالت،خوابیدن، نمیشه با اینا بازی کرد.
آففففففففففففففففففففرین،حالا شد.