یلدات مبارک عزیزم
یلدا شب پیوند دل و خاطره است
دیدار من و برف لب پنجره است
یلدا شب هندوانه و فال و غزل
کار دل من بی تو ولی یکسره است...
سلام عمرم،نففففففففففسم،عشقم،خوبی نازنینم؟
عزیزکم یلدات مبارک...انشالله 120 یلدارو پشت سر بزاری با دلی پر از شادی و لبی سر شار از خنده...
سلام دوستای گلم،خوبید شمااااااااااااااااااااااااا؟خدارو شکر...
یلدای همه دوستای نازنینم چه دوستای روشن و چه دوستای خاموشم مبارک،انشالله سالیان سال با دلی مالامال از شادی و خنده توی این شب عزیز سپری کنین...ببخشید که یکمی دیر شده ولییییییییییییییی عب نداره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است.حالا نقطه سر خط.
ما شب یلدا خونه مامان بزرگ محمد(مامان بابایی) همراه با عموها و عمه جون محمد بودیم،مامان بزرگ محمد هم زحمت کشیدن و برای ما یه شام خوشمزه و همچنین تدارکات بعد از شام خیییییییییییییلی خوشمزززززززه تر برامون آماده کرده بودن که جای همتون خالی بود...
دستت درد نکنه مامان بزرگ جون(از طرف محمد).
محمد که از شیطونی نمیدونید چه کارایی که نمیکرد...از همون صبح با داداشش تو آپارتمان برای خودشون مسابقات جام جهانی فوتبال راه انداخته بودن،اینا همینطور شوووووووووووووووووت منم همینطور یواااااااااااااااش...
بالاخره این روز پر استرس رو به شب رسوندیم و همه عازم خونه مامان بزرگ جون شدییییییییییییییم،وای چقدر راه دور بود...پیاده روی ما رو خسته کرد...از آپارتمان طبقه 2 به طبقه 1...فک کن!
بعد از خوردن شام خوشمزه من همه خوراکی های رو که مامان بزرگ جون آماده کرده بودن رو خیییییییییییییییییلی زود به میدون جنگ آوردم و هممون شروع کردیم به تار و مار کردن اونا،البته من همون اووووووووول به همشون اعلام کردم که تا من از این خوراکیا عکس نگیرم و از این سفره زیبا که توش پر شده بود از خوراکیای خوشمزه یادگاری به جا نزارم کسی اجازه دست زدن به اونا رو نداره و همه به خاطر من...
خلاااااااااااااااااااااااااااصه بعد از گرفتن چندتا عکس اونا شروع کردن به خوردن...حالا نخور کی بخور...همین طور مشغول خوردن و همینطور مشغول گپ زدن...وای خدا چقققققققققدر شب قشنگی بود،گل میگفتیم و گل میشنیدیم و صد البته گل میخندیدیم...
حالا بقیه توضیحات رو بین عکسا براتون میزارم،لططططططفا اوامه مطلب:
میبینید تو رو خدا،آخه توی آپارتمان فوتبال بازی میکنن؟
اینم سفره یلدا که مامان بزرگ محمد زحمت درست کردنشو کشید و منم زحمت چیدنشو کشیدم.
اینجام محمد تازه از خونه خودمون با داداش مهدی و محمدرضا اومدن پایین...شیطونک هنوز تو شوکه...
اینجام محمد داره دنبالم میگرده...هنوز متوجه من نشده...گفتم که تو شوکه،من کنارش ایستاده بودم.
این وروجک تا منو دید ذوق زده شد و لباسشو داد بالا...آخه این چه وضعشه عزیزم،خودتو کنترل کن خوب!.
اینم از همون حرکات ذوق زدگیشه...الهی من دورت بگردم مامان با اون حرکات شیرینت.
اینجام دیگه از عکس گرفتن من عصبانی شد و گفت که مامااااااااااااااان دیگه بسسسسسسسسه...چون میخواست این خوراکیای خوشششششششمزه رو بخوره.
اینجام وروجک مامان داره برای اووووووووووولین بار انار میخوره...ببینید چه با احتیاط میخوره...چون از دونه انار بدش میاد ولی برای اولین بار خیلی خوب خورد...نوووووووووش جونت عزیزم.
از اینکه برای دیدن این عکسا حوصله به خرج دادین و ما رو تحمل کردین متشکرم...امیدوارم که خوشتون اومده باشه.