نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

12 و 13 فروردین شگفت انگیز

1392/2/21 3:53
نویسنده : مامان محمد
1,616 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکهای جالب آروین

سلام سلام صدتا سلام به دوستای از گل بهترم،چطورین؟خوبی؟الهی شکر.

سلام به گلبوته زندگیم،به بود و نبودم،به شیرین عسلم،الهی من دورت بگردم عزیزم.

میخوام ماجرای 12 و 13 فروردینو تو دفتر خاطراتت ثبت کنم تا هر وقت اومدی و این پست رو خوندی تمام خاطراتش دوباره برات زنده بشه و از خوندنش لذت ببری عزیز دلم.

12 فروردین ما به اتفاق عموها و عمه های محمد عازم سنگده خونه عموجون شعیب(عموی محمد)شدیم.وقتی محمد شنید که میخوایم بریم سنگده انگار دنیارو بهش دادن چون خیییییییییییییییییلی سنگده رو دوست داره.نمیدونید وقتی هم رسیدیم سنگده تا زمانی که میخواستیم برگردیم خونه دست از بازی بر نداشت که نداشت.

حالا برای دیدن عکسای محمد و توضیحاتش لطفا ادامه مطلب: 

شکلکهای جالب آروین

اینجا ما تو راه رفتن به سنگده بودیم.با اینکه تقریبا دم ظهر بود ولی هوا مه داشت و ابری بود.

تو این عکسم ما به سنگده رسیدیم و من از رودخونه کنار خونه عموی محمد عکس گرفتم.من خیییییییییییییلی این رودخونه رو دوست دارم چون راکد نیست و در جریانه و آدم با دیدنش آرامش میگیره،مخصوصا شبا که با صدای دلنوازش به آدم آرامش خاصی میده.

اینایی رو که میبینید چند تا موجود زنده ن که دارن توی این رودخونه شنا میکنن.

اینم عزیز دلمه که من چون محمد اردکارو دوست داشت آوردمش پیش خودم وبا دیدن اردکا چنان به وجد اومد که قابل توصیف نیست.نمیدونید با چه زحمتی راضیش کردم که یکجا بشینه و اردکارو ببینه.می گفت مامان چرا اردکا از پیش ما رفتن.من میخوام اردکارو ببینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.

این 2 نفر رو که میبینید نخود فرنگیایی هستن که اومدن برای گردش که من خییییییییییلی به موقع گیرشون آوردمو ازشون چندتا عکس گرفتم...نیست خیلی نازن اینه که منم طاقت نیاوردم و خیلی زود به چنگشون آوردم...آخه ترسیدم که بعداً خورده شن.

ای ول بابا...دمتون گرم...مگه اینکه شماها یه خورده دل ما رو شاد کنین...بزن اون دست قشنگه رو.

تا اینجا عکسا و خاطرات 12 فروردین بود...از اینجا به بعد میرسیم به 13 فروردین و ماجراهای این روز قشنگ.

اینجا یه زمین خییییییییییییییییییییییییییلی بزرگ با گوسفندای صد البته زبل بود که محمد و بچه هایی که با ما به اینجا اومدن عاااااااااااااااااااااااااااشق این گوسفندا شدن و به محض رسیدن به اینجا و دیدن گوسفندا به ما بزرگترا مجال سلام و احوال پرسی ندادن و رفتن پیش این گوسفندای زبل تا بلـــــــــــــــــــــــــــــــکه کمی باهاشون بازی کنن...البته کمی تا قسمتی زیاد.

محمد و گوسفندان زبل

الهی من فدای اون لبخند ملیحت بشم که با دیدن گوسفندا همچین ذوق زده شدی که رفتی تو فکر...تو فکر چی خدا میدونه.

محمد و گوسفندان زبل 2

اینجا به تعداد بچه ها اضافه شد و گوسفندا هم از ترس پا به فرار گذاشتن.

محمد و دوستانش با گوسفندان زبل 3

بعد از بازی با گوسفندا نوبت بازی با خودشون شد...اینجا محمد و دینا(دوست خوب محمد)دارن با هم توپ بازی میکنن...محمد و دینا فقط یه روز با هم فاصله دارن...یعنی محمد یه روز از دینا بزرگتره.

محمد و دینا

اینجا هم محمد لجِ بازی با گوسفندا رو کرده بود...نمیتونست از گوسفندا دل بکنه...نمیدونید با چه مکافاتی راضیش کردم که کاری به کار گوسفندا نداشته باشه.

لی لی لجبازه شدی مامانااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!

اینجا محمد خسته شده بود بس که بازی کرده بود و اومد داخل این اتاقک تا کمی استراحت کنه.

ای جووووووووووووووووووووووووونم،عششششششقم

محمد و دینا...ببینید تو رو خدا همه جا با هم بودن.

فدای اون چشای خوشگلت عزیزم

از راست:ماهان،محمد،دینا و علیرضا

الهی من فدای هر 4 تاتون بشم

شیطون بلاها

تربچه منووووووووووووووووووووووووو

جونم به جونتون بسته ست

این عکس هم دره ی نسبتاً بلندیه که دقیقاً کنار جایی که ما نشسته بودیم قرار داشت...ما چون از طبیعتش خوشمون اومده بود خونوادگی از این محیط عکس گرفتیم...فکرشو بکنین ما هممون خونوادگی تا پایین این دره رفتیم و عکس گرفتیم...نمیدونید چه لذتی داشت.

نمایی از طبیعت

این هم یه دره دیگه که کنار همون دره سرسبز قرار داشت...منم چون چندتا بز کوهی روی این تپه بزرگ قرار داشتن خیلی خوشم اومد و یه عکسی هم از اینا گرفتم...دقیقا وسط درختا چندتا بز کوهی هست.

نمایی از طبیعت 2

ممنونم از شما با نگاه قشنگتون.

Thank You Scraps, Graphics and Comments for orkut, myspace

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

محدثه
21 اردیبهشت 92 8:16
سلام، سلام ... گلم چطوری؟ محمدخان خوبه؟؟

واااای قشنگی سنگده رو که نگو ... من که میدونم بدون من بهت خوش نگذشت ...

مکان اونجایی که 13 به در رفته بودید چقدر قشنگه . میتونم بپرسم دیناخانوم کیــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟ آخه تازه اسمشو شنیدیم

خوشحالم که بهتون خوش گذشته. بوس بوس




علیک سلام محدثه جونم...به مرحمت شما...تو چطوری؟محمدم خوبه.

آخ گفتی محدثه،وقتی فهمیدم نیستینااااااااااااااا خییییییییییییلی تو ذوقققققققققققم خورد...جاتون خیییییییییییییییییلی خالی بود...

آره خیلی مکانش قشنگ بود...نمیدونی به یاد دوران بچگی وَسَطی بازی کردیم...تازه به یاد دوران بچگیام دوباره با داداشام و همسری و دوستان فوتبال کردیمو منم دوباره دروازه بان شده بودم و جات خالی کللللللللللی هم گل خوردم...نیست خیلی وقته فوتبال نکردم اینه که از یادم رفته بود.

دینا دختر عُذرا خواهر زنداداشم و همبازی دوران بچگیام.از زمانی که شوهر کردیم دیگه خییییییییییییلی کم همدیگه رو میدیدیم.منم چون خودمو خییییییییییییلی وقف همسریو خونواده ش کرده بودم دیگه همه چی دوران مجردیمو تقریبا کنار گذاشتم.

ممنونم ازت محدثه...چقدر تو خوبی...تو رفیق خیییییییییییلی خوب من تو تمام مراحل زندگیم بودی و هستی...انشالله خوش بخت بشی عزیزم..




مام پارسا
21 اردیبهشت 92 13:22
سلااااااااااااااااااام...خوبید؟

همیشه به گشت و گذار و تفریح...خوشحالم که بهتون خوش گذشته

می بینم که تو هم مثل من شب زنده دار شدی و ساعت 3 صبح پست میذاری

عکسها خییییییییلی قشنگ بودن....محمد هم از همشون قشنگتر

ایشالله همیشه کنار هم شاد و سلامت باشید




علیک سلااااااااااااااام...متشکر...شما چطورین؟

مرسی زهرا...

مجبورم دیگه...روز که یا درگیر کار خونه م یا درگیر بچه ها...چاره ای جز شب زنده داری ندارم.


چشات قشنگ میبینه...ممنونم زن عموجون.
مرسی از دعای قشنگت...ایشالله برای همه.
مام پارسا
21 اردیبهشت 92 13:23
خانومی تلگرافتو چک کن


چشم حتما.
مامان سيد محمد سپهر
23 اردیبهشت 92 11:18
حلول ماه مبارك رجب مبارك، التماس دعا راستي تشريف بيارين و اولين تشويق تاج سر توسط معاونت صدا را ببينين


ممنون زهره جون...محتاجیم به دعا...چشم حتما.
مامان سيد محمد سپهر
25 اردیبهشت 92 14:55
مي دونين وقتي محمد سپهر با بچه هاي شيرخوارگاه روبرو شد چه كار كرد؟ پس چرا خودت پست جديد نمي ذاري گلم منتظر شنيدن هستم...


چیکار کرد؟؟؟؟؟
یکمی سرم شلوغ بود عزیزم.
مامان سيد محمد سپهر
29 اردیبهشت 92 15:48
حتما بيان باغ پرنده هاي لويزان.. تماشا داره..


چشم حتما میام.
زهرا(✿◠‿◠)
3 خرداد 92 18:33
چه جاهای قشنگــــــــــــــی..
چه منظره هاییییی...
چه محمدییییییی>.....


چشات قشنگ میبینه..
ای جانم زهرایی..
زهرا(✿◠‿◠)
3 خرداد 92 18:34
آخی....اون عکس دسته جمعی بچه ها چه بامززززززه ست...
دوس داشتنیه...


آره منم خییییییییییییلی دوسش دارم.
زهرا(✿◠‿◠)
3 خرداد 92 18:35
اوه اوه اوه اوه...
خدا نکنه بچه یه حیوونی رو ببینن!
دیگه نمیشه از دستشون خلاص شی!!!


آره واقعا...چه روزی بود اون روز.
زهرا(✿◠‿◠)
3 خرداد 92 18:37
وای فرشته....
چقد عکسا قشنگ بودن!
دلم هوای شمال و کرده!!!
2 ساله نتونستیم بریم شمال!!!

ینی شمالمون بی نظیره هاااااااا


چشات قشنگ میبینه زهراجونی..
خیلی خوشحالم که لذت بردی..
الهیییییییییییییییی...عزیزم....
ای جانم...ایشالله هر چه زودتر قسمت بشه و بیاین شمال..مام در خدمتتون باشیم زهراجون.
وااااااااااااقعا بی نظیره.
مامان سيد محمد سپهر
6 خرداد 92 12:27
محمد سپهر هم در مورد انتخابات نظرش را گفت....به روزيم


اووووووووووومدم.