عزیزم،تولدت مبارک
سلامی دوباره خدمت شما دوستان عزیز و مهربونم...خوبید؟خوشید؟سلامتید؟خدااااااااااااااا رو شکر.
سلام سلام صدتا سلااااااااااااااام به بهار زندگیم...خوبی جان دلم؟
عزیز دلم دیروز یعنی 12 مرداد سالروز تولد تو بود...روزی که با اومدنت به زندگیمون دوباره طعم شیرین مادر و پدر شدنو به من و بابای مهربونت چشاندی...12 مرداد برای من یک روز فراموش نشدنیه،به این خاطر که با قدوم مبارکت به زندگیم حس قشنگ دوباره زیستن رو به من یادآوری کردی...با وجود تو و داداش مهربونت زندگی من و بابا اسد قشنگتر و نورانی تر شده...روز به دنیا اومدنت با تمام وقایعشو هیچ وقت فراموش نمیکنم...چون بهترین و قشنگترین اتفاق زندگیم اومدن تو بود نفسم.
تو در واقع باید روز 19 مرداد پا به این دنیا میذاشتی ولی توی وروجک عجله کردی و یه هفته زودتر از موعد به دنیا اومدی...
عزیزکم،دقیقا ساعت 3:45 دقیقه صبح 12 مرداد بود که من از خواب بیدار شدم و تا پا شدم دیدم که ایییییییییییییییییییییی وای تمام لباس و تشکم خیس آب شده...چنان وحشتی بهم دست داد که بلافاصله نشستم و باباتو صدا کردم...نمیدونی هم من و هم باباجونت چنان دستپاچه شدیم که اون لحظه نمیدونستیم چیکار کنیم و مثل همیشه این بابای مهربونت بود که شروع کرد به آرامش دادن من و کمک به من تا آماده شم و راهی بیمارستان شم...وای خدای من،وقتی اون شبو به یاد میارم با تمام وقایع،مو به تنم سیخ میشه...نازنینم،چون حالت تو توی دلم به صورت بر عکس که به اصطلاح پزشکی بریچ بود به دستور پزشک نباید درد زایمانو تحمل میکردم ولی تا دکتر بیاد من مجبور شدم این درد طاقت فرسا و صد البته شیرین رو تحمل کنم تا بتونم تو رو توی دلم حفظ کنم و از این بابت خیلی خوشحالم...پسرکم تو دقیقا ساعت 6:30 دقیقه صبح 12 مرداد سال 1387 به دنیا اومدی...روزی که به هیچ وجه از یادم نمیره و تو تاریخ زندگیم به ثبت رسیده.
بعد از به هوش اومدن من،وقتی تو رو توی بغلم گذاشتن و به من گفتن که این پسر وروجک توئه دیگه نتونستم ازت دل بکنم...به بهونه شیر دادن به تو برای اینکه بیشتر پیشم باشی تو رو از اتاق نوزادان به اتاقم میکشوندم و از همه جالبتر اینکه بین بچه های اتاقمون فقط تو بودی که آروم بودی و اصلا گریه نمیکردی و به این خاطر پرستارای بیمارستان به من اجازه دادن تا یه شب تا صبح تو پیشم و توی بغلم باشی...
چه روز قشنگو به یاد موندنی بود...خدای مهربونو شاکرم که لطف بیکرانشو شامل حال من کرده و 2 فرشته زمینی رو که یک موهبت الهین به من بخشیده تا بتونم توی این دنیای پر از فرازو نشیب از وجود اونا بهره ببرم و روزهای زندگیم با وجود این 2 فرشته،شیرینتر از هر عسلی بشه.
حالا برای دیدن عکسای تولد لطفا ادامه مطلب:
عزیزم هزاران بار تولدت مبارک...انشالله همیشه دلت شاد و لبت خنده و تنت سالم باشه بهترینم.
انشالله تولد 150 سالگیت نازنینم.
عرشیا و محمد...اینجا خونه عرشیا دوست محمده که ما دیشب،شب تولد محمد افطار خونه شون دعوت بودیم...منم برای بهتر شدن شبمون کیک تولد محمدو به خونه عرشیا بردم تا هم اونا تو تولد محمد شرکت داشته باشن و هم محمد خوشحالتر بشه.
الهی قربون هردوتاتون بشم من.
از راست:عرشیا،محمد،ماهان و باران
این دختره خوش خندم یکتاست که محمد خیلی دوسش داره.
اییییییییی جانم...لباشونوووووووووووووو...فـــــــــــــــــــــــــــــــــــوت فـــــــــــــــــــــــــــــــوت فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت
تولـــــــــــــــــدت مـــــــــــــــــــــــبااااااااااااااااارک.
از همتون به خاطر وقت و حوصله ای که برای دیدن این عکسا به خرج دادین ممنونم.
همتونو دوست دارم و عاشششششششششششقتونم.