میشه از بازیای قدیم هم برای سرگرم شدن استفاده کرد
بازی بازی بازی
آخجون بازی
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است.
تو یکی از روزای گرم ماه مبارک رمضان بود که من ظهر از کلاس خیاطی به خونه اومدم که دیدم محمد بدو بدو اومد پیشمو گفت: مامانــــــــــــــــــــــی برام یه بادبادک درست میکنـــــــــــــــــــــــــــــی؟ من که تازه از راه رسیده بودم و باید ناهار درست میکردم،با دیدن این صحنه یعنی خواهشهای پی در پی محمد برای درست کردن بادبادک بلافاصله یاد روزای بچگی خودم افتادم که چطور با خواهرای از گل بهترم بادبادک درست میکردیم و باهاش بازی میکردیم،به همین خاطر به محمد قول دادم بعد از خوردن ناهار حتما براش درست میکنم،بماند که تو این فاصله چقــــــــــــــــــــدر محمد برای بادبادک بی تابی میکرد.منم بعد از خوردن ناهار برای ساختن خاطرات دوران بچگیم دست به کار شدم.
برای دیدن مابقی ماجرا به همراه مدرک،لطفا ادامه مطلب:
اینا کاغذای رنگی و روغنی هستن که من همه رو به یک اندازه قیچی کردم تا بتونم برای بادبادک دم و گوشواره درست کنم.
اییییییییییییییییییییییی جانم...وروجک من
از این عکس به بعد،دیگه بادبادک آماده شده بود و محمد از خوشحالی روی پاهاش بند نبود...منم با دیدن خوشحالی و خنده هاش میخندیدم و یاد دوران بچگی خودم می افتادم...
بعد از اینکه من بادبادکو درست کردم محمد گفت که:مامانی حالا بادبادکو ببر تو آسمون تا اون بالا بالاها تاب بخوره،منم بهش گفتم که: عزیزم نمیشه...چون خونمون ،آپارتمانیه و فضا برای این کار نداریم...اونم در جواب من گفت: خوب از پنجره پذیرایی به بیرون بفرستیم...منم خنده م گرفتو گفتم: بادبادکو باید تو یه جایی به هوا بفرستی که هیچ خونه ای دورو اطرافش نباشه تا بتونه تو هوا بمونه...اونم سریع قبول کردو توی خونه باهاش بازی کرد..
قورررررررررررررررررررررربون اون ژستت عزیزکم
ههههههههههههههههههه...اینم از خوشحالی زیادش...توروخخخخخخخخدا قیافشو...
اینجام دیگه مشغول بازی شد و اصلا حواسش به من نبود...منم از این فرصت استفاده کردم و ازش عکس گرفتم.
ممنونم که با نگاه قشنگتون مارو همراهی کردین
دوستتون داریم خییییییییییییییییییییییییلی زیاد.