نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

عکسهایی از محمد در دهه محرم

سلام دوستان،دلم خیلی براتون تنگ شده بود،مخصوصا برای اینجا که متعلّق به عشق من محمده.عزاداریاتون قبول درگاه حق باشه ان شالله... حالا از شما دعوت می کنم تا به ادامه مطلب برید برای دیدن عکسای محمد: این 2 تا شکلاتا محمد و عرشیا هستن که در روز 7 محرم توی حیاط مدرسه پیدا شدن...منم به محض یافتنشون یه عکس خوششششششششگل ازشون گرفتم...بعد از عکسم بلافاصله به وسیله من خورده شدن....واااااااااااااااااااااای چقققققققققققققدر خوشمززززززه بودن. تو این روز مربیان مدرسه محمد،تصمیم گرفتن که بچه ها رو برای عزاداری آقا امام حسین به صورت دسته روی به مسجد همون محل ببرن.البته با همراهی ما مادرا.  ...
3 آذر 1392

نماز ستون دین است

سلام سلام سلااااااااااااااااااااااااام سلام گل پسرم...قندوعسلم...ناز پسرم...پارسال دوست امسال آشنا...ههههههههههههه،عزیز دل مامان...بازم دیر اومدم پیشت... ببخخخخخخخخخشیییییییییییییییییییید...عزیزم از وقتی که تو رفتی مدرسه من دیگه فرصت نمیکنم که زود به زود بیام اینجا...خوب باید به درسو مدرسه ت هم برسم عزیزکم،حالا برای اینکه تو منو ببخشی و خوشحال بشی ماجرای خییییییییییییییییلی قشنگ و دوست داشتنی رو برات،اینجا،تو خونه دلت تعریف و به ثبت میرسونم تا برای همیشه این خاطره زنده بمونه... یه روز که طبق معمول از مدرسه اومدی خونه،بر حسب عادت بعد از درآوردن لباست رفتی تا دستو صورتتو بشوری،وقتی اومدی...
8 آبان 1392

شروع مرحله جدید در زندگی

سلام به عزیزترینم...به نازنینم...بهترینم از وقتی که رفتم برای مدرسه ت لوازم تحریرتو خریدم دیگه دل تو دلم نبود...یاد دوران مدرسه خودم افتاده بودم که اولین روز مدرسه با چه اشتیاقی به مدرسه میرفتم...از اینکه دیگه میتونم با رفتن به مدرسه بخونم و بنویسم،دوستای زیادی پیدا میکنم و با معلمای خوبی آشنا میشم...تو مدرسه با دوستام بازی میکنم و ................... حالا بعد اییییییییییییییییییییییییین همه سال نوبت به تو رسیده که بری مدرسه و تمام این مراحل رو تو طی کنی تا انشالله به مراحل بالاتر برسی تا با دیدن موفقیتت تو تمااااااااااااااااااااااام زندگیت،حس قشنگ و شیرین مادر بودن و مادری کردن رو با تمام وجودم لمس کنم و ب...
7 مهر 1392

میشه از بازیای قدیم هم برای سرگرم شدن استفاده کرد

بازی      بازی      بازی      آخجون بازی       از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. تو یکی از روزای گرم ماه مبارک رمضان بود که من ظهر از کلاس خیاطی به خونه اومدم که دیدم محمد بدو بدو اومد پیشمو گفت: مامانــــــــــــــــــــــی برام یه بادبادک درست میکنـــــــــــــــــــــــــــــی؟ من که تازه از راه رسیده بودم و باید ناهار درست میکردم،با دیدن این صحنه یعنی خواهشهای پی در پی محمد برای درست کردن بادبادک بلافاصله یاد روزای بچگی خودم افتادم که چطور با خواهرای از گل بهترم بادبادک درست میکردیم و باهاش بازی میکردیم،...
6 شهريور 1392

عزیزم،تولدت مبارک

سلامی دوباره خدمت شما دوستان عزیز و مهربونم...خوبید؟خوشید؟سلامتید؟خدااااااااااااااا رو شکر.   سلام سلام صدتا سلااااااااااااااام به بهار زندگیم...خوبی جان دلم؟ عزیز دلم دیروز یعنی 12 مرداد سالروز تولد تو بود...روزی که با اومدنت به زندگیمون دوباره طعم شیرین مادر و پدر شدنو به من و بابای مهربونت چشاندی...12 مرداد برای من یک روز فراموش نشدنیه،به این خاطر که با قدوم مبارکت به زندگیم حس قشنگ دوباره زیستن رو به من یادآوری کردی...با وجود تو و داداش مهربونت زندگی من و بابا اسد قشنگتر و نورانی تر شده...روز به دنیا اومدنت با تمام وقایعشو هیچ وقت فراموش نمیکنم...چون بهترین و قشنگترین اتفا...
13 مرداد 1392

چند عکس از محمد

سلام دوستای نازنینم...خوبید؟من باز هم اومدم....خیلی دلم برای اینجا یعنی خونه دل پسرم تنگ شده بود...خیلی دلم میخواست زودتر از اینا بیام اینجا ولی مشغله زندگی و صد البته تنبلی روزای ماه رمضان نمیزاشت تا یه سفر کوتاهی داشته باشم به خونه قشنگ و نورانی عزیزکم... سلام عزیز دلم...گل همیشه بهارم سلام...عزیزم منو ببخش که یه خورده برات کمکاری کردمو دیر بهت سر زدم ولی از این به بعد سعی میکنم که دیگه تکرار نشه شکوفه زندگیم. من چند تا عکس از روزهای قشنگ محمد برای شما دوستان و برای تو عزیزترینم میزارم تا هم دوستان لذت ببرن و هم برای تو به یادگار بمونه پسرکم. برای توضیحات بیشتر لطفا ادامه مطلب: این کیک که از ق...
30 تير 1392

یه مسابقه وبلاگی قشنگ

سلام دوستای از گل بهترم...خوبید همتووووووووووووووون؟؟؟؟؟؟ امیدوارم که همیشه همیشه خوبو خوشو سلامت باشید. ما از طرف بهترین دوستم مام پارسا به یه مسابقه قشنگ وبلاگی دعوت شدیم که توش چند تا سوال خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگ داره که باید جوابای خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگتر به این سوالا بدیم. حالا با اجازه شما میریم سراغ مسابقه: 1- بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ ترس از خشم خدا و آه مادر 2-اگر 24 ساعت نامرئی میشدی،چیکار میکردی؟ اگه نامرئی بشــــــــــــــــــــــــــــــم؟ نمیدونم!..آهااااااا،خیلی دلم میخواد وقتی که نامرئی شدم وقتی کسی باها...
13 خرداد 1392

روزهای شیرین زندگی

سلااااااااااااااااااام     سلااااااااااااااااااام به دوستای نازنینم،به دوستای مهربونم،خوبید؟خوشید؟دلم خیلی براتون تنگ شده بود...خیلی وقت بود که نتونستم بیام اینجا،به خونه دل عزیزتر از جانم.ولی حالا خییییییییییلی خوشحالم که تونستم فرصتی به دست بیارمو بیام به مهمونی،به خونه مهربونی،به کلبه آسمونی. سلام نفسم،عمرم،عشقم،قلبم...خدارو هزار بار شکر میکنم که دوباره اومدم اینجا...اومدم که دوباره با تمام وجودم،یکی از روزهای شیرین زندگیتو تو این دفتر خاطراتت بنویسم تا این روز به یاد موندنی برای همیشه تو تاریخ زندگیت ثبت بشه. عاششششقتم پسرم برای همیشه حالا بریم به اصل ماجرا...
7 خرداد 1392

12 و 13 فروردین شگفت انگیز

سلام سلام صدتا سلام به دوستای از گل بهترم،چطورین؟خوبی؟الهی شکر. سلام به گلبوته زندگیم،به بود و نبودم،به شیرین عسلم،الهی من دورت بگردم عزیزم. میخوام ماجرای 12 و 13 فروردینو تو دفتر خاطراتت ثبت کنم تا هر وقت اومدی و این پست رو خوندی تمام خاطراتش دوباره برات زنده بشه و از خوندنش لذت ببری عزیز دلم. 12 فروردین ما به اتفاق عموها و عمه های محمد عازم سنگده خونه عموجون شعیب(عموی محمد)شدیم.وقتی محمد شنید که میخوایم بریم سنگده انگار دنیارو بهش دادن چون خیییییییییییییییییلی سنگده رو دوست داره.نمیدونید وقتی هم رسیدیم سنگده تا زمانی که میخواستیم برگردیم خونه دست از بازی بر نداشت که نداشت. حالا برا...
21 ارديبهشت 1392