تولد
محمد جان با اومدنش به زندگی ما رنگ و بوی تازه ای داده بود هم من وهم باباش و هم داداش جونش خیلی از این قضیه خوشحال بودیم محمد جان از روز اول خیلی آروم بود توی بیمارستان بچه های هم اتاقیش گریه می کردند ولی محمد آروم بود.زمانی که محمدم از بیمارستان به خونه آمد دختر عمو هاش وپسر عموش و زن عموی عزیزش (مامان پارسا) منتظر اومدنش بودن.محمد جان تا روز تولد 1 سالگیش بازیها و شطتنت های زیادی کرده بود که خیلی برای مامان فرشته و بابا اسدش شیرین بود.
شب تولد محمدجان همه عمه ها و عمو هاش خونمون دعوت بودن. شب خیلی خوبی بود موقع فوت کردن شمع محمدم دنبال بادکنکش بود هر کاری می کردیم تا یه خورده آروم بشه که بتونه شمع رو فوت کنه نمی شد برای همین داداشجونش به جاش شمع رو فوت کرد وقتی محمد نی نی ناز این صحنه رو دید خیلی خوشش اومد و از اون به بعد مدام می گفت:تبلد.تبلد. بعد نوبت کادوها رسید نی نی ناز وقتی کادوها رو دید نمی دونست با کدومشون بازی کنه همه ی اسباب بازیهاشو با دستش می چرخوند چون نی نی ناز با چرخش اسباب بازی هاش میونه ی خوبی داشت.