مهمونی
مهمونی رفتن چقدر خوبه،عروسکم خیلی مهمونی رو دوست داره ،دیشب مامانی و نی نی ناز و داداشی و بابایی رفتیم به مهمونی،خونه دختر عمه نی نی ناز.دیروز صبح موقعی که قندکم از خواب ناز بیدار شد وقتی بهش گفتم که شب می خوایم بریم خونه آرشام ( پسر کوچولوی دختر عمه نی نی ناز) خیلی خوشحال شد و تا شب که می خواستیم بریم مدام می گفت کی مییم(کی میریم) و مامانی هم مدام جواب میداد شب میریم.وقتی که به اونجا رسیدیم ملوسکم با محمد مهدی (پسرعمه اش)شروع کرد به بازی کردن.ملوسکم بازی می کرد،می خندید،بدو بدو می کرد،خوشحال بود و مامانی هم از خوشحالی اون خوشحال بود و آخر شب که برگشتیم به خونه، مامانی براش یه کتاب خوند و نی نی ناز از خستگی زیاد خوابش برد و یه شب به یاد موندنی رو گذروند.خوشکلکم یه پیشرفت خوبی کرده و اون اینه که دیگه شبها جدا از مامانی توی اتاق خودش به خواب نازش میره واین اول استقلال شدن نی نی ناز مامانه.
از جلو: محمد مهدی،امیر رضا،محمد،آرشام
نی نی ناز خیلی از تنگ آبی که توش پر از صدف بود خوشش اومد و مامانی از این صحنه یه عکس یادگاری گرفت به خاطر عشق خودش نی نی ناز.