عزیزم،بالاخره عادت کردی
محمدم،عشقم،تو بالاخره به مهد کودکت عادت کردی،چققققققققدر خوب،عزیز دلم خییییییلی دوست دارم،خیییییییلی زیاد،خدایا شکرت،خدایا عاششششششششششقتم،دیوونتم،واقعا برام خدایی کردی و از این بزرگواریت متشکرم.
بعد از یک هفته محمد به مهدش عادت کرده و با شوق زیاد به کلاسش میره و من خییییلی خوشحالم،وقتی که صبح ساعت 7 از خواب ناز بیدارش میکنم بدون ذره ای نگرانی و استرس آماده اش میکنم برای رفتن به مهد و محمدم با ذوق زیاد راهی مهد کودک میشه به طوری که بهم میگه:مامانی من خودم میرم،تو دیگه نیا،منم با خوشحالی فراوون به عزیز دلم میگم که:من دوست دارم که با تو بیام،هر وقت که بزرگتر شدی خودت میتونی تنهایی بری و باید چند سالی رو تحمل کنی،ای جانم،تو که متوجه سال و ماه نمیشی ولی با این حساب قبول کردی که صبر کنی،الهی من فدای پسر پر تحممممممملم بشم،خیلی دوست دارم گلکم.
دیروز صبح که داشتم محمدو به مهد میبردم توی راه محمد کلی بازی کرد و وااااااااقعا میگم با خوشحالی زیاد راهی مهدش شد و منم با دیدن این صحنه ها به وجد اومدم و از نی نی نازم کلی عکس گرفتم تا به یادگار برای محمد داشته باشم.
از خوشحالی نمیدونه چیکار کنه،ببینیدش تورو خدا،عزیزم دوروبرتو نگاه کن مثثثثثثثثل اینکه توی خیابونیما!
الهی قربونت برم ملوسکم،دیدی بزرگ شدی،دستت دیگه به زنگ میرسه.
اینجا محمد تا وارد مهد کودک شد بهم گفت که :مامانی تو برو من خودم میرم پیش مهری جون(مربی عزیزشه).
خیلی دوست دارم مامانی،نمی دونم که تا کی میتونم زنده باشم و با دیدن پیشرفتهای تو و داداشیت لذذذذذذذذذذذذذذذت ببرم،امیدوارم که تا جون در بدن دارم براتون مادری کنم چون خدای مهربون این افتخار رو به من داده تا بتونم در خدمت شما دو گلای بهشتی باشم تا شما رو اونجور که خدا گفته تربیت کنم امیدوارم که بتونم از پس این کار بر بیام تا هم جلوی خداوند بزرگ و هم بنده هاش و جامعه روسفید بشم،مادر بودن و مادری کردن واقعا یه افتخاره.
کاش میدانستی دنیا با همه وسعتش بدون عزیزان جایی برای ماندن ندارد،محمد جان،به رسم سپاس نوشتم که بدانی"عزیزی".
حالا برای دیدن بقیه شیطنتای نی نی ناز لطفا ادامه مطلب:
ببینید محمد توی این توپا گم شده من نمیتونم پیداش کنم شما میتونید؟