عکسهایی از محمد
سلام عزیز دلم،صبحت به خیر نازنینم،می خوام چند تا عکس از کارها و شیطنتاتو برات بزارم تا وقتی که بزرگ شدی و این عکسا رو دیدی یادت بیاد که چه کارهایی که تو بچگیت نکردی.
سلام دوستای گلم،خوبید شما؟الهی که همیشه خوب و خوش و سلامت باشید،دلم برای تک تک شما دوستای نازنینم خیییییییییییییییلی تنگ شده بود،سرم خیلی شلوغه و وقت کم میارم که بیام نت و مطلب جدید بزارم،باری به هر جهت،تو این پست جدید میخوام چند تا عکس محمد رو بزارم با کارهای عجیب و غریبی که تا به حال انجام داده،امیدوارم که خوشتون بیاد.
برای دیدن عکسای محمد شیطون و بلا حتتتتتتتتتتما برید به ادامه مطلب:
ای نامرد روزگار،اولا خودت مگه اتاق نداری؟بدددددددو میای تو اتاق ما و میری جلوی آینه و موهاتو درست میکنی!همینطوریشم پشت سرت ردیفن،میدزدنت و من تنها میشماااااااااااااااااااااا؟
آخه کابینت جای نشستنه بچچچچچه؟مثل اینکه روی زمین یا سیخ داره یا نم که اومدی روی کابینت آششششششششپزخونه نشستی.فکر نمیکنی که روی زمینم میشه یخمک خورد!
اینجا ما رفته بودیم خونه یکتا و یگانه از دوستای محمد و مهدی که محمد جوگیر میشه و داداشی رو اذیت میکنه،تو روخدا ببینیدش داره چیکار میکنه،آخرش من میخورمت.
ای خخخخخخخخخخدا،از دست تو محمد،اینجا محمد اصصصصصرار،اصصصصصرار که من میخوام برم روی گردن داداشی بشینم،مثل اینکه جایی بهتر از این پیدا نکرده بود.
عزیزم دهنتو ببند وگرنه ممکنه موجود زنده داخلش بره،اینجا محمد مثلا با داداش مهدی جنگید و اونو شکست داد و این نمونه ای از خوشحالی محمد بعد از موفقیتش تو جنگ با مهدی جونه.
قرررررررررررربون پسر قهرمانم بشم من،اینجا محمد با آجرش یه وزنه درست کرد و اونو تا بالای سرش برد منم خیییییییییییلی از این صحنه خوشم اومد و ازش چندتا عکس گرفتم،الهی دورت بگردم مامان که بعد از بالا بردن وزنه و گذاشتنش روی زمین دستاتو سریع بردی بالا که مامانی من برنده شدم.
ای ججججججججججججججانم،عزیز دلم،دستت درد نکنه مامان جونم.
توی یکی از روزهای گرم تابستون که من داشتم خونه رو جارو میکشیدم محمد زودی اومد و گفت که:مامانی بیا کمکت کنم و اتاق رو برات جارو کنم،منم برای اینکه دلش نشکنه جارو رو دادم دستشو از چند زاویه ازش عکس گرفتم،الهی من فدای اون دستای کوچیکت بشم عزیزم.
اینجا محمد مشغول بازی با اسباب بازی فکریشه که خییییییییلی هم این بازی رو دوست داره و خیلی خوب این بازی رو بلده.
یکی از بازیهای دیگه ای که محمد تو خونه انجام میده خوندن کتابهاست که صد البته به کتابهای داداشی هم رحم نمیکنه و همه اونا رو حتتتتتتتی نگاه هم شده میندازه و من باید کتابهایی رو که عالیجناب فرمودن رو بخونم،هر چند کتاب هم که باشه.
این کیک تولد عشق من،عمر من،همه وجود من،همسری عزیزمه که ١٢ شهریور تولدش بود،الهی همیشه زنده باشی و خدا تنی سالم بهت بده عزیزم،محمدجونم،عزیز دلم،این کیک تولد باباییه که تو و بابایی و داداش مهدی سه تایی شمعشو فوت کردین و من فقط آرزوی خوشبختی برای خودمون و شما کردم،خیییییییییییلی دوستتون دارم چون با وجود شماهاست که من هم هستم،من وااااااااااقعا فرصت نکردم که تولد همسریمو زودتر و تو پست دیگه ای بنویسم ولی چیزی که هست اینه که از بودن همسرم در کنار خودم و بچه هام از خدای مهربونم تشکر میکنم.
برایت از طلا تختی،مسیری رو به خوشبختی،برایت عمر نوحی را،وقار همچو کوهی را،برایت صبر ایوبی،حیاتی مملو از خوبی،برایت شاد بودن را،فقط آزاد بودن را،رفاقت را،صداقت را،اگر خواهی محبت را،دعا کردم،عزیزم توللللللللللللدت مبارک.
این هم دسریه که من از آجی مهدیه از هم وبلاگیای محمد یاد گرفتم البته با بستنی سفید و ساده که از قضا بستنی سفید و ساده رو سوپر سر کوچمون نداشت و فقط اینو داشت ولی با این وجود خییییییییییییییییییییلی خوشمزه شده بود.
آجی مهدیه دستت درد نکنه با این دسر خوشمزه ای که یادمون دادی،این هم سایت آجی مهدیه:
www.khale-gorge.niniweblog.com