نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

روزهای شیرین زندگی

سلااااااااااااااااااام     سلااااااااااااااااااام به دوستای نازنینم،به دوستای مهربونم،خوبید؟خوشید؟دلم خیلی براتون تنگ شده بود...خیلی وقت بود که نتونستم بیام اینجا،به خونه دل عزیزتر از جانم.ولی حالا خییییییییییلی خوشحالم که تونستم فرصتی به دست بیارمو بیام به مهمونی،به خونه مهربونی،به کلبه آسمونی. سلام نفسم،عمرم،عشقم،قلبم...خدارو هزار بار شکر میکنم که دوباره اومدم اینجا...اومدم که دوباره با تمام وجودم،یکی از روزهای شیرین زندگیتو تو این دفتر خاطراتت بنویسم تا این روز به یاد موندنی برای همیشه تو تاریخ زندگیت ثبت بشه. عاششششقتم پسرم برای همیشه حالا بریم به اصل ماجرا...
7 خرداد 1392

12 و 13 فروردین شگفت انگیز

سلام سلام صدتا سلام به دوستای از گل بهترم،چطورین؟خوبی؟الهی شکر. سلام به گلبوته زندگیم،به بود و نبودم،به شیرین عسلم،الهی من دورت بگردم عزیزم. میخوام ماجرای 12 و 13 فروردینو تو دفتر خاطراتت ثبت کنم تا هر وقت اومدی و این پست رو خوندی تمام خاطراتش دوباره برات زنده بشه و از خوندنش لذت ببری عزیز دلم. 12 فروردین ما به اتفاق عموها و عمه های محمد عازم سنگده خونه عموجون شعیب(عموی محمد)شدیم.وقتی محمد شنید که میخوایم بریم سنگده انگار دنیارو بهش دادن چون خیییییییییییییییییلی سنگده رو دوست داره.نمیدونید وقتی هم رسیدیم سنگده تا زمانی که میخواستیم برگردیم خونه دست از بازی بر نداشت که نداشت. حالا برا...
21 ارديبهشت 1392

ایام نوروز و دید و بازدیدها و ماجراهای این روزها

سلام          سلام         سلام بدون هیچ حرفی بریم ادامه مطلب: اینجا ما 2 فروردین رفته بودیم خونه دایی جون ابوالفضل(دایی محمد) و محمد در حال بازی با بَتمنه.محمدوعلیرضا،پسرِ دایی جون ابوالفضل خیییییییییییییلی همدیگه رو دوست دارن و اگه هررررررررررررررررر روز هم با هم باشن از هم سیر نمیشن...نمیدونید محمد اون شب چقققققققققققققققدر بهش خوش گذشته بود... به زبون محمد:دایی جون دستت درد نکنه...زن دایی جون دست شما هم درد نکنه بابت اووووووووووووووووووووون همه زحمتی که کشیدین، خیلی خییییییییییییییلی دوستتون دارم. ...
3 ارديبهشت 1392

شروعی دوباره در سال 92

سلام به قاصدک های خبر رسان که محکوم به خبرند و سلام به شقایقهایی که محکوم به عشقند و سلام به تو که محکوم به دوست داشتنی محمدم. . . خزان که مال ما شد ، بهار مال شما صاف و ساده بگویم ، سلام حال شما !؟ سلام دوستای نازنینم...خوبید؟خوشید؟سال نوتون مبارک...صد سال به این سالها...انشالله همتون سال خوبی رو شروع کرده باشین...سالی پر از شادی و خنده...پر از برکتهای الهی...پر از عشق و صمیمیتهای پاک و نورانی...دلم خیلی براتون تنگ شده...نمیدونید چه بال بالی میزدم تا یه فرصتی گیر بیارمو زودی بیام پیشتون...الانم خیلی خوشحالم که تونستم شروعی دوباره داشته باشم تو خونه دل پسرم با کلللللی نگفتنیهایی که...
23 فروردين 1392

سرگرمیهای محمد تو خونه

  این وروجک من تو خونه سرگرمیهایی داره که نمیدونم اگه این سرگرمیها نبودن من چیکار میتونستم برای سرگرم کردنش بکنم... حالا برای دیدن این موهبت الهی،بدددددددددددددددددددو،بدددددددددددددددددددددو بیا پیشم:  تو این عکس،چند کتاب شعر کودکانه هست که من از زمانی که محمد خیلی کوچیک بود یعنی از 6 ماهگیش براش خریدم و چون محمد اساساً از کتاب و شنیدن اشعارش خوشش میاد،براش تهیه کردم که من بس که براش خونده بودم همه رو از بر بودم... این کتابها هم،کتابهای شعرن که خیییییییییییییییییییلی هم شنیدنین... این کتابها واااااااااااااااااااااااااااااااقعا کتابهای خیییییییییی...
25 اسفند 1391

هر کی شکلک در آره...........

سلام شکوفه بهاری...غنچه دلم،من این دفعه میخوام یکی از بازیهایی رو که تو خونه با هم انجامش میدیم رو برات بنویسم...امیدوارم که در آینده وقتی این پست رو می بینی یاد این بازی و روزهای خوبی رو که با هم این بازی رو میکردیم بیفتی و به بچه خودتم این بازی رو یاد بدی و تو هم مثل من مشغول بازی با بچه خودت بشی... الهی آمین یه روز دم غروب که نمیدونستی دیگه چه بازی کنی و حوصله ات هم سر رفته بود به سفارش من با هم این بازی رو انجامش دادیم که از قضا تو هم خییییییییییییییییییلی از این بازی خوشت اومد و کلی هم بازی کردی...وقتی هم که من دیگه خسته شده بودم و گفتم که دیگه بسسسسسسسسسسسسسه،تو گفتی که نهه...
23 اسفند 1391

پیشرفت تو زندگی شخصی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام...سلام سلام صد تا سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام...وای خدااااااااااااااااااااااا سراب نیست؟یعنی بالاخره تونستم بیام اینجا؟ چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر دلم برای اینجا تنگ شده بود.... اینقدر نی نی وبلاگ برام جذذذذذذذذذذذذذذذذذذذاب و دلنشینه که 1 ماه دوری ازش برام خیییییییییییییییییییییییلی سخت بود... سلام گل بوته من ....سلام عزیز دردونه من ...سلام خروس خونه من...                     &nb...
22 اسفند 1391