نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

تولد داداش مهدی جون

سلام بچه ها،شما همتون به یه تولد دعوت شدین،بدو یین بیاین که جای همتون خالیه. تولد تولد تولدت مبارک،مبارک مبارک تولد مبارک،بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی. در روز چهار شنبه 19/11/90 تولد پسرم مهدی جون بود تو این شب عزیز عمو ها و عمه های مهدی و محمد خونمون دعوت بودن،نی نی ناز خیلی خوشحال بود چون که پارسا جون و محمد مهدی و امیر رضا و آرشام کوچولو به خونمون اومدن و کلی خوش خوشونش بود تولد مال داداشش بود ولی محمد سر از پا نمی شناخت. محمد قبل از شام با محمد مهدی و پارسا جون کلی بازی کرد تمام اسباب بازی هاشو پخش اتاق کرد و باهاشون بازی کرد منم که مشغول پذیرایی از مهمونا بودم...
23 بهمن 1390

دوباره برگشتیم

سلام عزیزای دلم،ببخشید از اینکه یه مدتی نبودبم،چون من(مامان فرشته)مریض احوال بودم و نتونستم به شما گلای بهشتی سری بزنم،خودتون که میدونید الان هوا سرده و سرما و مریضی زیاده،از این به بعد سعی میکنم که زود به زود به شما سر بزنم. دوستتون دارم ستاره های آسمون ((بهشت)) سلام سلام بچه ها تو چشماتون نوشته من می تونم شما رو صدا کنم فرشته شاید بگین که نیستش                       اما گلای نازم اسم شما فرشته          &...
16 بهمن 1390

خمیر بازی محمد

سلام هم وبلاگیهای عزیزم،ببخشید که چند روزی نبودیم،چون من(مامان فرشته)سرمای خیلی سختی خوردم و حالا هم که دارم این مطلب رو مینویسم،دارم دوره نقاهتمو میگذرونم،منم که خیلی دلم براتون تنگ شده بود دلم طاقت نگرفت و نشستم سر کامپیوتر و شروع به نوشتن کردم که: من چند روز پیش که داشتم از باشگاه بر می گشتم تصمیم گرفتم که از لوازم تحریر نزدیک خونمون برای نی نی ناز خمیر بازی بخرم،رفتم و این خمیر بازی رو تهیه کردم،البته خمیر بازیش معمولی بود ولی از هیچی که بهتر بود،وقتی که به خونه رسیدم این خمیر رو به محمدم دادم،اولش محمد فکر کرد که خوردنیه و به سمت دهنش که برد سریع ازش گرفتم و براش توضیح دادم که این خوردنی نیست ...
6 بهمن 1390

آخجون بازم مهمان

سلام دوستان،چطورین،بازم مهمان اومده خونمون،آخجونمی جون،خوش اومدین به خونمون،امشبم بهمون خوش میگذره،بیاین،زودی بیاین بازی،بدویین،بدویین دیگه. بازم محمدم مهمان دار شده،اونم چه مهمانایی،دیشب دوستای محمد با خانواده شون اومدن خونه ما،از زمانی که نی نی ناز فهمید که مهمان داره خیلی خوشحال شد،اونقدر بی تابی میکرد که نگین و نپرسین،منم برای اینکه سرش گرم بشه اونو با کامپیوتر سرگرمش کردم تا مهماناش سر رسیدن. محمد از زمانی که مهماناش رسیدن شروع کردن به بازی و شیطنت،تا تونستن بازی کردن تا موقع شام،خوب منم اگه بودم با این همه بازی،گرسنه ام میشد برای همین تا سفره گذاشته شد بدو بدو اومدن سر سفره و شروع به خوردن کردن. ...
28 دی 1390

آب بازی محمد

  وااااااااااای آب بازی ،آخجون بریم آبتنی ،مامانی بریم آبتنی ،برام پلنگ و شیر و فیل و ببر بیار مامانی(اینا اسباب بازیاشن)،لگن هم بزار مامانی ،بدو بدو زودتر. اینا حرفاییه که محمد موقع رفتن به حمام به من میگه،منم دستورات ایشون رو مو به مو اطاعت میکنم و این شیطون بلا رو به حمام میبرم،اول میشورمش بعد با خیال راحت توی لگنش میشینه و بازی میکنه اگه کاری به کارش نداشته باشم زمان زیادی توی حمام می مونه و بازی میکنه ولی من اونو با ترفندی بعد از کلی بازی از تو حمام میارمش بیرون. آب بازی و آبتنی رو همه بچه ها دوست دارن،محمد هم عاشق آب بازیه،خوبیش در اینه که من این ملوسک رو برای این...
22 دی 1390

شب خاطره انگیز

محمد جون خیلی مهمونی رو دوست داره،از اینکه با بچه ها باشه و باهاشون بازی کنه لذت میبره.   دیروز مهدی جون به من گفت که مامان میشه بریم خونه خان دایی جون پیش عارف و عرفان؟(پسر دایی هاش) تا نی نی ناز این حرف رو شنید مدام می گفت که مامانی بییم خونه دایی جون(بریم خونه دایی جون)،؛من هم به زن دایی نساء زنگ زدم و بهش گفتم که ما میاییم خونه شون،تا موقع رفتن بشه محمدم بی قراری میکرد و با لا خره ما به خونه دایی جون رمضان رفتیم و نی نی ناز بلافاصله با دونه دونه اسباب بازی های عارف جون بازی میکرد. تازه خونه خان دایی،ماهان(پسر داییش)همراه با دایی جون موسی و باران کوچولو و زن دایی کبری هم اومده بودن. محمد فقط ...
19 دی 1390

محمد و پارسا

دیشب نی نی ناز مهمانای ویژه داشت که خیلی هم دوسشون داره،یکی از اونا پارسا یدونه بود(پسر عموی نازنینش). دیشب وقتی که پارسا جون اومد خونمون انگار که دنیا رو به محمدم دادن اونقدر پارسا رو دوست داره که حد نداره،حسابی با هم بازی کردن و خوش گذروندن، محمدم اسباب بازیهاشو برای بازی با پارساجون پخش اتاق پذیرایی کرد و کلی با هم خوش بودن،من و مام پارسا از صحنه های بازیشون عکس گرفتیم،اونقدر غرق بازی بودن که اصلا متوجه عکس گرفتن ما نشدن. قبل از شام داداش مهدی کامپیوتر رو روشن کرد و می خواست با محمد رضا(پسر عموش)بازی کنه که نی نی ناز بدو بدو اومد طرف کامپیوتر و گفت که من می خوام...
17 دی 1390

دیدن سیدی های کارتون

سلام دوستان عزیز،حال و احوالتون چطوره،خوش خوشونتون هست انشاالله که همینطور باشه، چند روزی بود که ما نبودیم،به خاطر بیماری محمد جون بود ولی دوباره برگشتیم. محمد بعد از چند روز بیماری و کسالت دوباره حالش خوب شده و عزیز دلم سر حال و قبراق به بازیهاش ادامه میده،البته محمد جون زمانی که مریض بود خیلی راحت به خیلی از خواسته هاش رسید شیطون بلا یکمی لوس شده ولی اشکالی نداره خدارو شکر که دلبندم خوب خوب شد و به زندگیش ادامه میده. محمد جونم خیلی به کارتونهای تلویزیون علاقه داره و یک کارتون رو بالای 10 بار و شاید هم بیشتر می بینه و اصلا هم براش تکراری نمی شه و خودش رو جای شخصیتهای اول کارتون می ذاره ...
14 دی 1390

سرماخوردگی محمد

توی این فصل سرما بیماری فراوونه،طفلکی بچه ها بیشتر از ما بزرگترهادر معرض بیماری قرار دارن،نی نی نازم از این قضیه مستثناء نبوده و عزیزکم سرمای بدی خورده بود،عزیزم به مدت 3 روز با تب(40 درجه) دست و پنجه نرم کرد و بالاخره با رفتن به دکتر و خوردن دارو،غول بی شاخ و دم سرماخوردگی رو از وجود نازنینش بیرون کرد و الان داره دوره نقاهتشو می گذرونه. عزیزم،الهی که من فدات بشم،از خدا می خوام که دیگه این غول بی شاخ و دم به سراغت نیادو دیگه تو رو آزار نرسونه. انشاالله و به امید خدا            زمان بیدار شدن از خواب با تب 40 درجه ...
9 دی 1390

داداش مهدی جون

 آقا محمد گل گلاب یه داداشی داره گل تر از خودش به اسم مهدی جون.مهدی جونم خیلی پسر خوبیه،وقتی مهدی جونم 13 سال پیش به دنیا اومد خیلی کوچیک و ریزه میزه بود،چون طفلک پسرم 7 ماه ونیمه دنیا اومد.به قدری ریز بود که همه می ترسیدن بغلش کنن ولی من بغلش می کردم،نوازشش می کردم چون مهدی جونم تمام دنیای من بود هنوزم هست.         الهی که من قربونت برم پسرم.  پسرم کاراته بازه،کمربند قهوه ای داره،جدیداهم توی مسابقات کاراته مدرسه شون مقام قهرمانی رو آورد.چند تا حکم قهرمانی و مدال تومسابقات کاراته هم گرفته،الهی که من فدای عزیز دلم بشم. &...
5 دی 1390